از دور می آیی دست تکان میدهی دستم رابالا می آورم روی نیمکت منتظرت نشسته ام
نزدیک میشوی نزدیک تر لبخندت محو میشود اخم میشود دست هایت را جمع میکنی طلب کارانه مینشینی با لحنی که فقط وفقط مخصوص دلخوری های توست میگویی :امروز که آفتابی نیست چرا عینک زدی تو؟؟؟
میگویم :چشمام حساسیت داره
وبعد مثل تمام وقت های دیگر ناشیانه بحث راعوض میکنم :اینا رو ول کن توخودت خوبی؟؟؟
وبحث ادامه دار میشود وتوکم کم ماجرای عینک مرا فراموش میکنی
دروغ گفتم عزیزم چشمان من حساسیت به نور نداشت
خیس بود ودلم نمیخواست چشمانت را به خاطر بسپارم
من به قانون ناپایداری دنیا آشنا بودم
برای همین در تمام دیدارهایمان عینک آفتابی تیره میزدم
و
حالا بدون تو روی همان نیمکت بدون عینک آفتابی نشسته ام که تو بی تفاوت رد میشوی و من پلک هایم را روی هم میگذارم وفشار میدهم
نکند فکر کنی که اشکی را مجبور به نریختن میکنم
تنها آفتاب چشم های مرا می آزارد
بدون تو(میم_ه)
پ ن1:من عاشق تفکر بعضیام اینقدر فکرشون مسخره وپوچه آدم فقط باید وایسته روبروشون بهشون پوزخند بزنه
پ ن2:خواهشا نیاین منو دلداری بدین اینا هیچکدوم واقعی نیست برین پست شفاف سازی رو بخونید متوجه میشین
- ۵ نظر
- ۱۳ تیر ۹۴ ، ۰۰:۲۹
گفتگوی با دل
به نظرم یه وقتایی آدم باید بشینه با دلش منطقی صحبت کنه وبگه
عزیزم تو خیلی بی جا میکنی نگران کسی میشی
که مالِ تو نیست
پ ن1:تحت تاثیر شبکه های اجتماعی ولی جمله مال ِ خودمه شما اگه خواستید بذارید لایک بخوره حتما منبعو ذکر کنین
- ۱۴ نظر
- ۱۲ تیر ۹۴ ، ۱۰:۱۷
اینجا جمعه انتهای n امین هفته ی بدون تو
روزهای پنجشنبه که میشود تپش قلب میگیرم
حالم به هم میخورد هرچند آدم های تکراری توی راهروهای اداره
اصلا یادتورا کم نمیکنند ولی حداقل ذهن مرا کمی گول میزند
به رییس که اصرار کردم برای اضافه کاری جمعه ها
یک لبخند کج زدو بعد کیفش را برداشت ازپشت میزش بیرون آمد
ورفت وحتی خداحافظی هم نکرد فقط دستش را توی هوا تکان داد
دلخوش بودم به پرونده هایی که هر روز توی شان ورق به ورق
تورا یاد آوری میکردم
اما فردا جمعه است یک روز مزخرف بدون تو
بدون یاد تو
اینجا جمعه است
انتهای n امین هفته ی بدون تو
(میم_ه)
- ۱۰ نظر
- ۱۲ تیر ۹۴ ، ۰۰:۱۵
عروسی فنا میشود
آیین نامه رو قبول شدم
عروسی منتفیه
اجازه بده بگم تبریک
تبریک به خودم که دوران مجردیم رو ادامه میدم
تبریک به اون بدبختی که من میخواستم زنش شم وخلاص شد حتما یه کار خیری کرده
تبریک به خانوم ت که اون قبول نشد ومن شدم سرامتحانم دست برنمیداشت نزدیک بود بگه افسره خواستگار من بوده دقیقا اینو نگفت ولی دایی افسر خواستگارش بوده
واجازه میخوام تشکر کنم ازخونوادم که با تهدیدشون باعث شدن من بدون غلط قبول بشم
تشکرمیکنم از کتاب چراغ سبز که همه ی سوالارو داره واگه دفعه قبل داشتمش قبول میشدم
تشکر میکنم از خانواده ی محترم رجبی
💜💜
ودرادامه یهسری تسلیت میگم به اون کسایی که دلشونو صابون زده بودن شیرینی مفتی عروسی رو بخورن تسلیت به مزون!!!مدیریت تالار!!!و...
که با انصراف من از عروسی به خاک سیاه نشستن
عذرخواهی میکنم از سازمان ملی جوانان که آمارازدواج رو کاهش دادم وسن ازدواج رو بالا بردم
عذرمیخوام از بانک که 3ماه مچلشون نشدم نرفتم وام ازدواج بگیرم
وتمام همینا دیگه
- ۱۵ نظر
- ۱۱ تیر ۹۴ ، ۱۶:۰۹
عرفان ِ بلاگی
دلم میخواد در وبلاگ نویسی به درجه ای از عرفان برسم که
نظراتمو ببندم
لامصب چقدر باکلاسه
باکلاس تر ازاون اینه که مخاطبات از طریق ایمیل باهات
درارتباط باشن
پ ن1: آقا ما ایمیل (جیمیل) دار شدیم با اتکا به خودمون
اینم آدرسش ....
چی فکر کردین باخودتون من اینقد نادانم که آدرسمو تو صفحه ی عمومی بذارم خخخ (ایمیل ندیده هم خودتونین)
پ ن2:امتحان آیین نامه دارم گفتند که خانواده یا قبول
میشی یا عروست میکنیم این ته ته تهدید خانواده ی ماست الان من مرددم که
قبول شم یا نه خخخخ
- ۲۸ نظر
- ۱۰ تیر ۹۴ ، ۱۲:۳۵
رانندگی ِ عشقی
یکشنبه جلسه ی اول آموزش عملی ِرانندگی رو رفتم
یکساعت توضیح بود وبعد استارت وحرکت
بیست دقیقه بعد ازحرکت دست چپمو تکیه داده بودم پنجره وانگشتام رو فرمون بود اون یکی دستمم رودنده بود همین جوری
مربی یه نگاهی بهم انداخت
گفت چه معنی داره کار آموز جلسه ی اول اینقد عشقی برونه
احتیاط کن خانوم بعدشم دوتامون زدیم زیر خنده
مربیم فوق العادس با اینکه برای بار اول نشستم پشت فرمون اونقد بهم اعتماد به نفس داد که
فوق العاده روون میرونم
پارکمم خوبه دور میدونم خوبم
فرعی به اصلی هم خوبم
گردش به راست خوبم
گردش به چپ لنگ میزنم
تقاطع رو گند میزنم به همین سادگی به همین خوشمزگی
شور حسینی منو گرفته هر یه دیقه پست میذارم
- ۳۱ نظر
- ۰۸ تیر ۹۴ ، ۱۷:۲۸
یعنی تا این حد
از اونجایی که من یک آدم غار نشینی بودم پیش از این
مقوله ای به نام ایمیل نداشتم
همه ی دانشمم از تکنولوژی این بود که برم جلوی پنکه بگم عااااا صدام پخش شه
بعد از کنکورجان ما از اون زندگی غار نشینی فاصله گرفتیم وبه آشتی با تکنولوژی روی آوردیم
از مهندس میم برادر خواستیم که ایشو ن برای ما یک ایمیل بسازند
ساختن وبه ما اطلاع دادن
+نام کاربریم چیه میم؟
_سینا ...
+جان؟؟/سینا؟؟؟؟؟
_جان سینا نه-سینا ی خالی
+خوسینا کیه؟؟؟؟من بدبخت میم ام
_دیگه چی؟چشمم روشن یعنی من اونقدر بی غیرتم که برم اسم تورو بذارم رو ایمیل؟
+خوب حداقل یه اسم دخترونه یا خنثی میذاشتی آخه سینا؟
_حرف نباشه میگم من اونقد بی غیرت نیستم
+چرا تو چاپار خب وا کردی من یاهو میخواستم
_بیخود پس حمایت از تولیدات داخلی چی؟؟؟/
یه همچین برادر خل ِ غیرتی ای داریم ما
- ۱۸ نظر
- ۰۸ تیر ۹۴ ، ۱۶:۵۳
بدین وسیله
- +میم پسر آقای ب رو میشناسی؟
- _نه ما تازه 6ماهه اومدیم اینجا از کجا بشناسم
- +باباش پمپ بنزین داره اومده خواستگاریم
- خب؟جواب دادی؟
- وا معلومه که نه
- ----------------------------------
چندروز بعد
+میم آقای ع رومیشناسی؟پیش نماز مسجده
_خوب؟
+واسه دوتا پسراش اومده خواستگاری
_جواب دادی؟
+وا معلومه که نه
-------------------
در مسجد
_ت بیا بریم صف اول
+وای نه من اونجا نمیام
_چرا؟
+همه ی حاج خانومای صف اول از من خواستگاری کردن
_:-0
------------------
مادر خانم ت
آقای فلانی هست ؟
مامان بنده :بله می شناسم توی شهرداری مشهدن
مامان خانم ت:واسه پسرشون اومدن خواستگاری ت
-------------
نتیجه ی 1:خانم ت خانم ت نیست لیلای شمس العماره است
نتیجه ی2:اصلا هم گند دروغ های خانم ت ومامانش درنیومده یه چیزی حدود 60درصد خواستگارا اصلا نیومدن اون 40درصد بقیه هم یه نفرشون خاله اش توی مسجد گفته بوده رفتیم خونه ی ت ولی ت خیلی ریزه:-0
نتیجه ی 3:نمیدونم چرا به همه جواب رد داده وچرا فکرمیکنه خواستگار پز محسوب میشه؟
پ ن1:ماکه کلا به مامان سپردیم از این مسائل با من حرف نزنه
پ ن2:اگه فکر کردید ما توی یه شهر کوچیک حاوی مقدار زیادی خاله زنک زندگی میکنیم
درست فکر کردید
پ ن3:خانم ت گاهی اوقات منو از خونه میکشه بیرون یعنی میگه بیا خونمون
یه کار واجبی باهات دارم وقتی میرم این چرندیاتو میگه از دستش عاصی شدم
پ ن4:این اصلا حس حسودی نیست فقط نمیدونم چرا آدما حاضر به دروغ میشن برای یه مساله به این بیخودی
پدر خانم ت وکلا شرایط اقتصادیشون درحد افرادی که ازشون به عنوان
خواستگار یاد میشه نیستن ولی امیدوارم که خداوند براش بهترین رو رقم بزنه
- ۱۵ نظر
- ۰۸ تیر ۹۴ ، ۱۶:۳۰
حسِ زهرماریِ ندانستن
شده دل تنگ کسی باشی وندونی کیه ؟
شده دلت یه چیزی بخواد و ندونی چیه؟
دلم
خیلی نق نقو بهونه گیر شدم
پ ن 2:با تشکر از آقای محمد علی بابت آموزش کامل و جامع چگونگی حرکت گذاری مطالب
- ۱۶ نظر
- ۰۷ تیر ۹۴ ، ۱۷:۴۷
کوچه ی هشتم
توچرا اصرار داری پای مادوتا به همه ی کوچه های شهر برسه؟
نمیدونم
ولی تو میدانستی از اول به فکر روزهای رفتن بودی وتنها خیابانی که من از از آن عبور نمیکنم کوچه ی هشتم است
میدانم که خیابان هشتم را برای خودت کنار گذاشته بودی
ترجیح میدم از بقیه ی خیابان های شهر عبور کنم وبا یادت روبه برو شوم
تا اینکه از کوچه ی هشتم بگذرم و با تو روبه رو شوم
(میم- هوشمند)